آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
آن روزها دیوار هم تعبیری از دَر بود
در آسمان چیزی که پَر میزد، کبوتر بود...
حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
هفت آسمان در دستهای مهربانت بود
هرچند عمری سقف زندان آسمانت بود
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید