کنار پنجرهفولاد، گریه مغتنم است
در این حریم برای تو گریه محترم است
به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
مدینه! بی تو شب من سحر نمیگردد
شب فراق، از این تیرهتر نمیگردد
دلا بکوش که با عشق آشنات کنند
چو عاشقان به غم دوست مبتلات کنند
سلام! آمدهام تا به من، امان بدهید
دلی به روشنی رنگ آسمان بدهید
نشستهام به رواقی به گوشۀ حرمش
رها رهای رها زیر آبشار غمش
چقدر با تو کبوتر، چقدر با تو نگاه
چقدر آینه اینجا نشسته راه به راه
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
بهار آمد و بر روی گل تبسم كرد
شكوه وا شدن غنچه را تجسم كرد