میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
میان حجره چنان ناله از جفا میزد
که سوز نالهاش آتش به ماسوا میزد
بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
و جنس درد تو از جنس روضهٔ حسن است
غریب خانهٔ خود! غربت تو در وطن است
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند