ای از غم تو بر جگر سنگ شراره
وی در همۀ عمر ستم دیده هماره
باران شدم از شوق پریدن به هوایت
شد کفتر بیگنبدِ تو، باز رهایت
تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
در دل نگذار این همه داغ علنی را
پنهان نکن از ما غم دور از وطنی را