چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
مصحف نوری و در واژه و معنا تازه
وحی آیات تو هر لحظه و هرجا تازه
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
از همه سوی جهان جلوۀ او میبینم
جلوۀ اوست جهان کز همه سو میبینم
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
نازم آن زنده شهیدی که برِ داور خویش
سازد از خونِ گلو تاج و نهد بر سر خویش
به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایۀ آن سرو روان ما را بس