رسیده از سفر عشق، نوبر آورده
تبرکی دو سه خط شعر بیسر آورده
چهل شب است که پای غم تو سوختهایم
به اشک خویش و نگاه تو چشم دوختهایم
صدای کربوبلای حسین میآید
به هوش باش، صدای حسین میآید
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیداییست
دوباره حال همه عاشقان تماشاییست
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده