هرچند عیان است ولی وقت بیان است
عشق تو گرانقدرترین عشق جهان است
باشد که دلم، راهبری داشته باشد
از عالم بالا، خبری داشته باشد
پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
سخت است چنان داغ عزیزان به جگرها
کز هیبت آن میشکند کوه، کمرها
ما بهر ولای تو خریدیم بلا را
یک لحظه کشیدیم به آتش یمِ «لا» را
ای آنکه قسم خورده به نام تو خدایت
بیدار شده شهر شب از بانگ رهایت
از مکه خبر آمده داغ است خبرها
باید برسانند پدرها به پسرها
ای روشنی آینه! ای آبروی آب!
اسلام تو حل کرد همه مسئلهها را
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
از اسب فرود آی و ببین دختر خود را
بنشان روی دامن، گلِ نیلوفر خود را
ای گردش چشمان تو سرچشمهٔ هستی
ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی