شهر مدینه، شهر رسول مکرم است
آنجا اگر که جان بِبَری رونما کم است
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذرهام که آمده تا پیشگاه نور
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
ای دوست در بهشت، تو را راه دادهاند
پروانهٔ زیارت دلخواه دادهاند