در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
تو با حقّی و حق با توست؛ حق پشت و پناه تو
بدیها دور بادا از وجود خیرخواه تو
مرا یاد است سطری بیبدیل از شعر خاقانی:
«که سلطانیست درویشی و درویشیست سلطانی»
زخم ارثیست که در سینۀ ایرانیهاست
کشورم پر شده از داغ سلیمانیهاست
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
آیینه شدهست دم به دم حیرتیات
گشته سپر حسین، خوش غیرتیات