هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
چه شب است یا رب امشب كه شكسته قلب یاران
چه شبى كه فیض و رحمت، رسد از خدا چو باران