خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
روح والای عبادت به ظهور آمده بود
یا که عبدالله در جبههٔ نور آمده بود؟
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را