حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
ای که بر روشنای چهرهٔ خود نور پیغمبر سحر داری
نوری از آفتاب روشنتر رویی از ماه خوبتر داری