حسود حُسن تو برگ گل است، شبنم هم
اسیر عصمت تو آسیهست، مریم هم
چگونه جمع کند پارههای جانش را؟
به خیمهها برساند تن جوانش را
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
الا که نور و صفا آفتاب از تو گرفت
ستاره سرعت سِیْر و شتاب از تو گرفت
فروغ چهرۀ خوبان، شعاع طلعت توست
کمال حُسن تو، مدیون این ملاحت توست