حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
گوشها باز که امروز هزاران خبر است
خبری خوبتر از خوبتر از خوبتر است
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
...و به همراه همان ابر که باران آورد
مهربانی خدا در زد و مهمان آورد
دل من باز گرفته به حرم میآید
درد دلهاست که از چشم ترم میآید
قصه را زودتر ای کاش بیان میکردم
قصه زیباتر از آن شد که گمان میکردم
تا ابد دامنهٔ عطر بهار است اینجا
دست گلهاست که بر دامن یار است اینجا