در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
از بلبلان هماره پیام تو را شنید
گل، جامه چاک کرد، چو نام تو را شنید
پر از لبخند، از آن خواب شیرین چشم وا کردی
نگاه انداختی در آینه خود را صدا کردی
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
صبح صادق که میدمد دل من
سرخوش از بادۀ حضور شود
از بوستان فاطمه، عطر و شمیم داشت
با دوستان فاطمه، لطف عمیم داشت
کسی که راه به باغ تو چون نسیم گرفتهست
صراط را ز همین راه مستقیم گرفتهست
گفت: آمد دلم به جان، گفتم
از چه؟ گفت: از غمِ زمان، گفتم