میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است
هر جا که نام اوست هوا کربلایی است
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا یا جواهر است
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
این روزها پر از تبِ مولا کجاییام
اما هنوز کوفهای از بیوفاییام
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود