آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
تا صبح علی بود و مناجات شَبش
در اوج دعا روح حقیقتطلبش
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است