بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده