چون موج، خروشان و پریشان حالیم
دنیا طلبان بیپر و بیبالیم
گل، دفتر اسرار خداوند گشودهست
صحرا ورق تازهای از پند گشودهست
از چشمۀ نور، ساغری پُر مِیْ کن
تجلیلِ بهار عمر، قبل از دِی کن
اگر وطن به مقام رضا توانی کرد
غبار حادثه را توتیا توانی کرد
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایۀ آن سرو روان ما را بس