بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
قلم به دست و عمامه بر سر، عبای غربت به بر کشیدی
به سجده رفتی و گریه کردی و انتظار سحر کشیدی
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده