ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
وقتی که زمین هنوز از خون دریاست
در غزه، یمن، هرات... آتش برپاست
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
اینان که ز عرصۀ بلا میگذرند
با زمزمۀ سرود «لا» میگذرند
آیینه شدهست دم به دم حیرتیات
گشته سپر حسین، خوش غیرتیات
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است