مینویسند جهان چهرۀ شادابی داشت
هر زمان محضر او قصد شرفیابی داشت
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد