در نالۀ ما شور عراقی ماندهست
در خاطره یک باغ اقاقی ماندهست
باز در سوگ عزیزی اشکها همرنگ خون شد
وسعت محراب چون باغ شقایق لالهگون شد
با گوشۀ شالت پر پروانهها را جمع کردی
گرد و غبار کاشی صحن و سرا را جمع کردی
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقهٔ امواج سرد اروندم