میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد