در نالۀ ما شور عراقی ماندهست
در خاطره یک باغ اقاقی ماندهست
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
رها کردند پشت آسمان زلف رهایت را
خدا حتماً شنید آن لحظۀ آخر دعایت را
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
با گوشۀ شالت پر پروانهها را جمع کردی
گرد و غبار کاشی صحن و سرا را جمع کردی
پرندهها همه در باد، تار و مار شدند
نگاهها همه از اشک، جويبار شدند