از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
دلم از شبنشینیهای زلفش دیر میآید
مسیرش پیچ در پیچ است و با تأخیر میآید
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
زرد اﺳﺖ بهار ﺑﺸﺮ از ﺑﺎد ﺧﺰانی
ﭘﯿﺪاﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮن ﻣﯽﺧﻮرد اﯾﻦ ﺑﺎغ، نهانی
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم