با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
رها کردند پشت آسمان زلف رهایت را
خدا حتماً شنید آن لحظۀ آخر دعایت را
پرندهها همه در باد، تار و مار شدند
نگاهها همه از اشک، جويبار شدند
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم