خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
صد بار اگر شویم فدای تو یاحسین
کاری نکردهایم برای تو یاحسین
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
ماه محرم آمده باید دگر شوم
باید به خود بیایم و زیر و زبر شوم
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
هلا! در این کران فقط به حُر، امان نمیرسد
که در کنار او به هیچکس زیان نمیرسد
سحر چون پیک غم از در درآید
شرار از سینه، آه از دل برآید
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر