باشد که دلم، راهبری داشته باشد
از عالم بالا، خبری داشته باشد
سخت است چنان داغ عزیزان به جگرها
کز هیبت آن میشکند کوه، کمرها
ما طائر قدسیم، نوا را نشناسیم
مرغ ملکوتیم، هوا را نشناسیم
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
باید که تن از راحت ایام گرفتن
دل را، ز صنمخانۀ اوهام گرفتن
ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار