آسمان خشک و خسیس، ابرها بیضربان
ناودانها خاموش، جویها بیجریان
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
ببین بغداد را و جوشش زیباترین حس را
خروش جاننثاران «ابومهدی مهندس» را
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
چنان گنجشک میسایم سرم را روی ایوانت
که تا یکلحظه بالم حس کند گرمای دستانت