باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
امروز دلتنگم، نمیدانم چرا! شاید...
این عمر با من راه میآید؟ نمیآید؟
سلام روح بلندِ گذشته از کم دنیا!
تو ای مسافر بدرود گفته با غم دنیا
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
زخم ارثیست که در سینۀ ایرانیهاست
کشورم پر شده از داغ سلیمانیهاست
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
تو ای مرغ شباهنگم، به حسرت بال و پر وا کن
صدای کوبۀ در شد، برو زهرا تو در وا کن
یک روز که پیغمبر، از گرمیِ تابستان
همراه علی میرفت، در سایۀ نخلستان
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
ﮔﻠﻮﯼ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﺸﻨﻪﺗﺮ ﻣﯽﮔﺸﺖ
ﭼﻮ ﺗﺎﻭﻟﯽ ﺯ ﻋﻄﺶ، ﺍﺯ ﺳﺮﺍﺏ ﺑﺮﻣﯽﮔﺸﺖ
نور «اِقرَأ»، تابد از آیینهام
كیست در غار حرای سینهام؟!
کريم السّجايا، جميل الشّيم
نبّى البرايا، شفيع الامم