ذلیل شد امیریاش، صغیر شد کبیریاش
شکسته شد توهّمِ شکستناپذیریاش
ﺁﺗﺶ، ﮔﻠﻮﻟﻪ، ﺳﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ
ﺟﺎﯼ ﻗﻠﻢ، ﺗﻔﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
تو سرزمین مقدس تو باصفا بودی
تو جلوهگاه مقامات انبیا بودی
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
مِنّی اِلَیْکِ... نامهای از غربت ایران
در سینه دارم حرفهایی با تو خواهرجان
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما