ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
خوب است چنان که حسرتش هم خوب است
یارب! دلم از ندیدنش آشوب است
جبریل مکرر این صلا را سر داد
بلّغ، بلّغ... ندا به پیغمبر داد
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود