وقتی که شدهست عاشق مولا، حر
ای کاش نمیشد این چنین تنها، حر
از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
اینجا حرم خداست، سبحانالله
در تربت او شفاست، سبحانالله
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
آمد به حرم، اگرچه دیر آمده بود
با اشک سوی نعم الامیر آمده بود
در راه خدا تن به خطر باید داد
در مقدم انقلاب سر باید داد
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
میآمد و سربهزیر و شرمندهٔ تو
با گریهاش آمیخت شکرخندهٔ تو