وقتی که شدهست عاشق مولا، حر
ای کاش نمیشد این چنین تنها، حر
روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
پر شور و شکوه، بهمنی تازه رسید
در جان وطن بهار امید دمید
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
اینجا حرم خداست، سبحانالله
در تربت او شفاست، سبحانالله
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
آمد به حرم، اگرچه دیر آمده بود
با اشک سوی نعم الامیر آمده بود
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
میآمد و سربهزیر و شرمندهٔ تو
با گریهاش آمیخت شکرخندهٔ تو