جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
ای تیر مرا به آرزویم برسان
یعنی به برادر و عمویم برسان
از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
گفتند: که تا صبح فقط یک راه است
با عشق فقط فاصلهها کوتاه است
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
کی میرود آن بهار خونین از یاد
سروی که برافراشته بیرق در باد
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
گفتم که: دلت؟ گفت: لبالب ز امید
گفتم: سخنت؟ گفت: شعار توحید
باید دل خود به عشق، پیوند زدن
دم از تو، تو ای خون خداوند! زدن
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید
در دشت بلا که خاک از خون تَر بود
یک باغ پر از شکوفهٔ پرپر بود