ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
وقتی که زمین هنوز از خون دریاست
در غزه، یمن، هرات... آتش برپاست
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
اینان که ز عرصۀ بلا میگذرند
با زمزمۀ سرود «لا» میگذرند
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی
خورشید به خون نشستهام، آه! رسید
آهِ منِ دلشکسته تا ماه رسید
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است
در نام رقیه، فاطمه پنهان است
از این دو، یکی جان و یکی جانان است