از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
در راه خدا تن به خطر باید داد
در مقدم انقلاب سر باید داد