ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
وقتی که زمین هنوز از خون دریاست
در غزه، یمن، هرات... آتش برپاست
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
اینان که ز عرصۀ بلا میگذرند
با زمزمۀ سرود «لا» میگذرند
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده