ایمان که به مرزِ بینهایت برسد
هر لحظه به صاحبش عنایت برسد
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
ای تیر مرا به آرزویم برسان
یعنی به برادر و عمویم برسان
از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
بودند دو تن، به جان و دل دشمنِ تو
دادند به هم دست، پیِ کشتن تو
از اشک، نگاه لالهگونی دارد
داغ از همه لالهها فزونی دارد
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
باید دل خود به عشق، پیوند زدن
دم از تو، تو ای خون خداوند! زدن
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید
در دشت بلا که خاک از خون تَر بود
یک باغ پر از شکوفهٔ پرپر بود
آن لاله که عشق و خون بهارش بودند
گلهای مدینه داغدارش بودند
باید گلِ سرزمین ادراک شدن
از خاک برآمدن به افلاک شدن
هرکس که دلش به آسمان پیوستهست
از کوچکی دغدغهها وارستهست