دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
گنجشکان باغ را اجابت کردند
از باغ پس از خزان عیادت کردند
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
«ایمان به خدا» لذت ناچیزی نیست
با نور خدا، غروب و پاییزی نیست
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
آزادیام اینکه بندۀ او باشم
در سینه دل تپندۀ او باشم
فارغ نگذار نَفْس خود را نَفَسی
تا بندهٔ نفس سرکشی در قفسی
کم نیست گل محمدی در باغش
گلهای بهشتند همه مشتاقش
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
تا نام تو را دلم ترنّم کردهست
با یاد تو، چون غنچه تبسّم کردهست
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
هنگام دعا قلب حزین داشته باش
یعنی که دلی خدایبین داشته باش
بیآن که چو موج، در تلاطم باشی
با صبر و رضا، غرق تبسم باشی
تا کی به خروش و خشم، کاری کردن؟
مانند سپند بیقراری کردن؟
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
هر چند نماز و روزه را پیشه کنید
در عمق سجود و سادگی ریشه کنید
قد قامت تو کلام عاشورا بود
آمیخته با قیام عاشورا بود
با تیر غم و بلا، نشانش نکند
حیران زمین و آسمانش نکند
سجادهٔ اشک تو به هر جا باز است
صد جاده به سمت آسمانها باز است
هرگز نگذاشت تا ابد شب باشد
او ماند که در کنار زینب باشد
آنجا که سکوت مرگ و استبداد است
خون شهدا، رساترین فریاد است
میخواهی اگر روشنی آب شوی
یا در شب تیره مثل مهتاب شوی
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند