از روى حسین تا نقاب افکندند
در عالم عشق، انقلاب افکندند
سحر که چلچلهها بال شوق وا کردند
سفر به دشت دلانگیز لالهها کردند
بوی گل از سپیده میآید
اشک شوقم ز دیده میآید
امروز که خورشید سر از شرق برآورد
از کعبۀ جان، قبلۀ هفتم خبر آورد
ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
صبح است و در بزم چمن، هر گل تبسمّ میکند
باغ از طراوت، حُسن یوسف را تجسّم میکند
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
ماه عشق است ماه عشّاق است
ماه دلهای مست و مشتاق است