چه در هیبت، چه در غیرت، چه در عشق، اولین هستی
که بر انگشتر فضل و شرف همچون نگین هستی
تویی امیر جمل، وارث رشادت حیدر
لوای صبر و جهادی به روی دوش پیمبر
دوباره سهم زینب کرده غم، بیمارداری را
دل خون را، نگاه مضطرب را، بیقراری را
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت