زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
وقتی به نماز صبح آخر برخاست
فریاد ز مسجد و ز منبر برخاست
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را
چون لاله به ساحت چمن میسوزم
با یاد تو پاره پاره تن میسوزم