در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
از باغ گفت و از غم بیبرگ و باریاش
از باغبان و زمزمههای بهاریاش
مدینه! بی تو شب من سحر نمیگردد
شب فراق، از این تیرهتر نمیگردد
بار بربندید آهنگ سفر دارد حسین
نیّت رفتن در آغوش خطر دارد حسین
یا بر سر زانو بگذارید سرم را
یا آنکه بخوانید به بالین، پسرم را
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
قد قامت تو کلام عاشورا بود
آمیخته با قیام عاشورا بود
چون لاله به ساحت چمن میسوزم
با یاد تو پاره پاره تن میسوزم
سوز جگر از دل به زبان آمده بود
بابا سوی میدان، نگران آمده بود
آن لاله که عشق و خون بهارش بودند
گلهای مدینه داغدارش بودند