میرفت که با آب حیات آمده باشد
میخواست به احیای فرات آمده باشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
عشق تو کوچهگرد کرد مرا
این منِ از همیشه تنهاتر
نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی
به دنیا میدهد بیتابیِ گهواره پیغامی