رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
از باغ، گل و گلاب را میبردند
گلهای نخورده آب را میبردند
عرق نبود که از چهرهات به زین میریخت
شرارههای دلت بود اینچنین میریخت
غمگین زمین، گرفته زمان، تیرهگون هواست
امروز روز گریه و امشب شب عزاست
آن شب که کوفه شاهد ننگی سیاه بود
در گریه آسمان و زمین تا پگاه بود
ظهر عاشورا زمان دست از جان شستنت
آبها دیگر نیاوردند تاب دیدنت
مانند تو غریب، زمین و زمان نداشت
انبوه دردهای تو را آسمان نداشت
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری