کوچه کوچه نسیم سامرّا
عطر غم از عراق آورده
تا چشم وا کرد این پسر، چشمانِ تر دید
خوب امتحان پس داد اگر داغِ پدر دید...
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
ای از غم تو بر جگر سنگ شراره
وی در همۀ عمر ستم دیده هماره
سامرا، امشب مدینه میشود مهمان تو
آسمانها اشک میبارند بر دامان تو
سخن از ظلمت و مظلومیت آمد به میان
شهر بیداد رسیدهست به اوج خفقان
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
در دل نگذار این همه داغ علنی را
پنهان نکن از ما غم دور از وطنی را
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید