خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
کوچه کوچه نسیم سامرّا
عطر غم از عراق آورده
تا چشم وا کرد این پسر، چشمانِ تر دید
خوب امتحان پس داد اگر داغِ پدر دید...
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
ای از غم تو بر جگر سنگ شراره
وی در همۀ عمر ستم دیده هماره
چشمهچشمه میجوشد خون اطهرت اینجا
کور میکند شب را، برق خنجرت اینجا
سامرا، امشب مدینه میشود مهمان تو
آسمانها اشک میبارند بر دامان تو
سخن از ظلمت و مظلومیت آمد به میان
شهر بیداد رسیدهست به اوج خفقان
«چه کربلاست! که عالم به هوش میآید
هنوز نالهٔ زینب به گوش میآید»
در دل نگذار این همه داغ علنی را
پنهان نکن از ما غم دور از وطنی را
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد