چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
چهل شب است که پای غم تو سوخته‌ایم
به اشک خویش و نگاه تو چشم دوخته‌ایم
به یاری تو به میدان کارزار نیاید
جماعتی که به رزق حلال، بار نیاید
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانه‌های راه
«والفجر»: سر حسین یک روز به نی...
«والعصر»: نمی‌رسند این قوم به ری...
هفتاد و دو آیه تابناک افتاده‌ست
هفتاد و دو لاله سینه‌چاک افتاده‌ست
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی
